- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
یقـیناً آنچـنانکه زخـم دارد التهاب از پی دم آخر رسید و میرسد روز حساب از پی به زیر تـیغ میخـندم ولیکن گریه بارانم که دارد خندۀ گل گریۀ تلخ گلاب از پی بتاب از مکـه بر من آفـتاب عالم آرا که شب ظـلـمانی کـوفه نـدارد آفـتاب از پی اگر چه در به رویم بست کوفه با خودم گفتم که هر در بستنی بیشبهه دارد فتح باب از پی به یاد روزگاری که کنارت روز شب کردم محیطم کرد دلتنگی وآمد اضطراب از پی شدم تا سنگ باران امتداد سنگ را دیدم پس از پیشانیام پیشانی عالیجناب از پی به دست بـاد دادم الـسلامم راکه میدانـم یقینا خواهد آمد جانب کوفه جواب از پی لب خونین من نگذاشت تا لب تر کنم از آب جگر آهی کشید و خونجگر گردید آب از پی مرا خجلت ز زهرا میکشد زیرا که با دستم نوشتم نامهای که بیگمان دارد عذاب از پی حنا نایاب شد در کوفه وخون جبینم ریخت سپیدی محاسن بیگمان دارد خضاب از پی ز کوفه بیحیایی دیدم و آتش به جانم زد غم جانسوز بیبی زینب و بیبی رباب از پی به یاد اصغرت افتادم و گوش مرا پُر کرد صدای گریه طفلانه و لالای خواب از پی تمام ترسم از زیر گلوی شیرخوار توست کمان هر چه کشیده تر شود دارد شتاب از پی کمر بر قتل من بسته است فکر و ذکر ناموست که پیش روست هتک حرمت و بزم شراب از پی جسارت کار مرسوم است در کوفه چه باید کرد که خلخال آنکه برده میبرد قطعا نقاب از پی کـنـیز دخـترانت دخـترم شاید به کار آید که در لفافه دارد هر کنیزی انتخاب از پی سخن کـوتاه باید کرد آقـاجان حـلالم کن که قطعا روضههای باز دارد پیچ و تاب از پی
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیهالسلام
فـروغ دیـده و دلهـاست مـسـلم سـفـیر یـوسـف زهـراست مسلم عبادت را به اشکـش داده زینت شهادت را به خونآراست مسلم مـه ذیحـجه بر لبهای خشکـش پیـام ظـهـر عـاشـوراست مسلـم امـیــر بـیســپـاه شــهــر کـوفـه چو مولایش عـلی تنهاست مسلم به یـاد حـنـجـر خـشـک امامـش روان از دیـدهاش دریاست مسلم فـدا گشت و به قـاتـل داد مهـلت خـدا را تا چه حد آقـاست مسلـم شرف، آورده پیشانی به خاکـش سـلام انــبـیـا، بــر روح پـاکـش سر و جان و تنش بود و امامش قـیـامـت بـود پــیـدا در قـیـامـش دهان خـشکـیده، دل کانون آتش دهان خونین به لب عرض سلامش به بام کـوفـه، از اطراف کـعـبه وزد عطـر حسیـنی بر مـشامش به هر کوچه که رو کرد آتش و سنگ به سر میریخت از بالای بامش خـداونـدا که دیـده مـیـهـمـان را دو دست بسته، خون ریزد به کامش؟ سـفــیــر رهـــبـــر آزادگــان را عجـب کردند مـردم احـتـرامش نه تنها کوفـیان پیـمان شکسـتـند از او پیـشانی و دندان شکـستـند دریـغـا! پـردۀ حـرمـت دریـدنـد به دامن نـنـگ عالم را خـریـدند تنی که بهـتر از جان جهان بود سـوی بـازار قـصابـان کـشـیدند هـمانهایی که با او دست دادنـد از او با دست بسته سر بـریـدند ز تیر و خنجر و شمشیر و نیزه به جسمش باغی از گل آفـریدند ز هر زخـم بـدن کوچهبه کوچه صـدای غـربـت او را شـنـیـدنـد خدا داند که در یک شهر دشمن از آن مـظـلـوم، تـنهـاتـر ندیـدند جـدا کـردنـد ســر از پـیـکـر او ز بـام افـتـاد هـم تن هـم سـر او امیـر شهـر، هرسو دربهدر بود ز احوال دو طـفـلش بیخبر بود دو چشم اشکبارش چون دو دریا لب خشکش ز اشک دیده، تر بود خـدا دانـد کـه هـنـگـام شـهـادت دل از پیشانیاش بشکستهتر بود مجـسّـم پـیـش چـشم اشکـبـارش فراز نیـزه هـفـتاد و دو سر بود گـمانم در نگـاهش لحـظهلحـظه تنـور خـولی و قـرص قـمر بود دعـا مـیکـرد بـر سـقـای بیآب که از چشمش روان خونجگر بود نگـاهـش بود در مـقـتـل هـماره بـه رگهـای گـلــوی پـاره پـاره
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
نـامـه دادم که بـیا سخـت پـشـیـمانم من از همه رانده شـدم بیسر و سامانم من بسـته رویم همه درها شده در حالی که بین این مـردم بی عـاطفه مـهـمانـم من سنگ خـوردم زِ سرِ بـام، خـدا میدانـد بی کس و یـارم و تـنها و پـریـشانم من این پـریـشـانیِ مـسـلـم که فـدای سر تو نـگــران تـو و بـی آبـیِ طــفــلانـم مـن به گمانم که تو هم عاقبتت مثل من است میهمان هستم و چندیست که عطشانم من لحـظه لحـظه متوسل به تو و ذکر توأم هر قـدم ای پـسر فـاطـمه در فکـر توأم در پسِ پردۀ این شهر فریب است فریب عادت مردم این شهر عجیب است عجیب مرد، در بینِ هـمه مـرد نـماها ایـنـجا... پسر عوسجه، هانیّ و حبیب است حبیب پـسـر فـاطـمـه برگـرد که نـامـوست را طعنۀ کوفیِ بیرحم نصیب است نصیب متوجه شدم این را که در این شهرِ نفاق هر که از آلِ علی بود غریب است غریب یادِ چشمانِ پر از مِهرِ تو تنها چیزیست که در این مهلکه تسکین و طبیب است طبیب همگـی اهل فـریـبـنـد و همه اهل نفـاق گرچه در عهد شکستن همه دارند وفاق من خـریـدار سـرِ دارم و سـردارِ تـوأم تـو عـلـیِّ من و مـن مـیـثـم تـمـار تـوأم با ادب میدهم از دور سلام از سرِ دار در ادب پــیــروِ آدابِ عــلـمــدار تــوأم یا حـسـین گـفـتـم و از بـام فـرو افـتـادم تا بـفـهـمـند که تا مرز جـنون یـار توأم قسمت این بود که لب تشنه دهم جان زِ غمت غـمِ تو دارم و تب دارم و بیـمـار تـوأم جان به راه تو اگر داد سفیرِ تو چه باک؟ جان خود را به تو سوگـند بدهکار توأم راه خود را تو عوض کن تو کجا کوفه حسین همۀ حرف من این است میا کوفه حسین یـابـن زهــرا نـگــران تــوأم و آمـدنـت نگـران تـوأم و قـصـۀ عـریـان شـدنـت ترسم این است که یک روز ببیند زینب که جسارت شده با سنگ و عصا بر بدنت ترسم این است کـفـن بهر تو پـیدا نشود ترسم این است بماند به روی خاک تنت ترسم این است به یغما رود انگشتر تو ترسم این است که غارت بشود پیرهنت وای از پیـکـر مـجـروحِ عـلی اکـبر تو وای از جـسـم لگـد مـالِ یـتـیـم حـسنت ترسم این است که قربانیِ گودال شوی نعـل تـازه بزنـند و تو لگـد مـال شـوی
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
انـگـار در بـهـشت خـدا پـا گـذاشـتـیـم وقـتـی قـدم به مـجــلس آقـا گـذاشـتـیـم با وحـدت عـقـیـده به کـثرت رسیدهایم اینجا بجای واژۀ “من”، “ما” گـذاشتیم امشب هر آنکه آمده مهمان مسلم است دلــدادهای بـخــاطــر دلــدار مــیرود “پیک امام ” و “محرم اسرار”میرود با نام و یاد حضرت زهرا توان گرفت جز گریه بر غریبی تو راه چاره نیست بر ظلـمهای کوفه تـوان نـظاره نیست شرمـنـدهام که نـامـه نوشـتم بیا حسین
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
مسلمم، دار و ندارم را به دار آویخـتند کینههای بدر و خیبر را سرِ من ریختند بـشکـند دستم، نـوشـتـم نامـه: ای آقا بیا مُلک ری آمال کوفی شد، رها شد اهلبیت از مدارِ زندگی هاشان، جدا شد اهلبیت وای اگر پایت رسد در کوفه ای آقای من یاورم با خون و جانم مکتبت را یا حسین نـشـنـوم من نـالۀ زیر لبت را یا حـسین گر بپرسد، من چگویم در جواب فاطمه ذبح کردن کار آسانی است بین کوفیان جای رهبر سیم و زر شد نور عینِ کوفیان میدهند اینجا به یک خلخال، شمشیرِ گِران اهل دنـیایـند و خود فکـر قیامت نیستند یـارِ کـفـارند و انصار امامت نـیـسـتـند گر غریب افتد کسی، گودال اینجا میکنند هر چه آید دستشان بر پیکر او میزنند وای اگر افتد اسیری دستِ این نامردها گریه را پاسخ دهند از خنده این بیدردها زیر دست و پا بیفتد هر که بیبابا شود وای از روزی که زینب با تو گردد روبرو از نوک نیزه کنی با خواهر خود گفتگو در همینجا دشمنت او را شماتت میکند
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
پـسـر فــاطـمـه افـتـاده ز پـا یــاور تـو پـیکـرم بـاد به قـربـان سـر و پیکـر تو با تو اینـقـدر بگـویم که دگـر کـوفه میا میزند مـوج؛ دورویی، نشود بـاور تو کوچههایش چقَدَر مثل مدینه تنگ است بـود ذکـر لـب من نـام خـوش مـادر تو جان زینب تو میا کاش ز ره برگـردی بیـم دارم به اسـارت بـرود خـواهـر تو بعد تو نیّت این کوفی بی دین این است که بـریـزند به خـیـمـه به سرِ دختر تو مـثـل تـسـبـیـح که پـاره شـود از هم آقا ترسم آن است بریزد به زمین اکـبر تو تــرس دارم بـخـنـدنـد بـه زانـو زدنـت نـکـنـد تـا که بـبـیـنـند دو چـشـم تـر تو خولی از بهر سرت نقشه کشیده برگرد قصد دارد که به خورجین بگذارد سر تو
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
مثل حال و روز تو بنگر پریشانم حسین بیسر و سامانم و در کوفه حیرانم حسین تشنگی از یک طرف دلواپسی از یک طرف من برای اُمّ کـلـثـوم تو گـریانم حـسـین جان من ناقابل است قربان دندان های تو گـر امـانم را بریـده درد دنـدانم حـسین نامه دادم؛ گر بیایی خون تو پای من است آه الهـی بشکـند دسـتـم پـشـیـمانم حسین روزگاری من سفیرت بودم و با اجر و قرب روزگارم را بخوان حالا ز چشمانم حسین یک شبه رأی همه برگشته و حالا ببین خانۀ یک پیر زن؛ سرداب پنهانم حسین کـوفه بـد تـا کـرده با آل عـلی از اولش اینکه میگـویم نـیا فکـر جوانانم حسین حق من این بوده که از مسلخ آویزان شوم؟ گیرم اصلا خارجی و نا مسلمانم حسین
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
روی بامِ قـتـلگـاهش؛ کـفـتـرِ نامـهبرت خواهشش این است، برگردی به شهر مادرت کاش میشد نامـهام آتش بگیرد بین راه یا نه؛ پیکم گم شود؛ اصلا نیاید محضرت نامههای خطّ کوفی را نخوان؛ آتش بزن کاش میشد حرفهاشان را نمیشد باورت دلخوشیهای ربابت را ببین و رحم کن زودتر برگـرد، تا زنده بمـاند اصغـرت مردمِ شهر عـلی؛ نامِ عـلی را دشمناند رحـم کن بر قـدّ و بـالای عـلیِ اکـبرت مشکهایت را حسابی پُر کن اینجا آب نیست تا مـبادا آبـروی حضرت آب آورت… پنجههای گرگها را شانه دیدم؛ رحم کن گنگ میگویم؛ زبانم لال؛ موی دخترت چشمهای مردم این شهر، خیلی بیحیاست وای، میترسم بیفـتد بر نگـاه خواهرت لااقل خونم؛ سرم؛ دفع بلا میکرد، کاش از تو و اهل و عیالت از تمام لشکـرت
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
آه، بد جور مرا کوفه به هم ریخت حسین همۀ شهر به یکباره سرم ریخت حسین نیست پنهان ز تو، تنها شدهام در این شهر باورم نیست که بیجا شدهام در این شهر تو نبودی که ببـینی چه شبی سر کـردم تا سحـر گـریه به تـنهایی حـیـدر کـردم وای بـر من که به غـم صحـرا شـدهای بـاورم نیست که تو یکّـه و تـنها شدهای کاش اینجا نرسی، کوفه پر از نیرنگ است کوچههاشان همگی مثل مدینه تنگ است رفته از کـف همه تاب و توانم چه کـنم نامه دادم که بـیـا، دل نگـرانـم چه کـنم نـگـرانـم نکـنـد زیـنـبـت ایـنـجـا بـرسـد تو نباشی و خودش بیکس و تنها برسد نگـرانم چه کـنـم، پـیـرهـنـت را بـردار آه آقــای غــریــبـم کــفـنـت را بـــردار چـند تا مـشک پُـر از آب بـیـاور حـتما آه لـب تـشـنـه شـدم، آب نـدادنـد بـه من کوفه در فکـر اسیرند چه بد خواهد شد خیزران دست بگیرند چه بد خواهد شد کـوفه از قهـقۀ حرملهها سرمست است کـمر قـتـلِ غـریبانۀ مهـمان بـسته است
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیهالسلام
ای تـن و جـانـت سـپـر هـر بـلا کـوفـۀ تـو قـطـعـهای از کــربـلا یکتـنه خود بر سپـهـی غـالـبـی نـجـل عــقــیـل بـن ابـیطـالــبـی ای ز تـــمــام شــهــدا پــیـشتــر وصف تو از بـیـنـش ما بـیـشـتر پـیـشتـر از لــیــلـۀ مــیــلاد تــو بـوده رســول دو ســرا، یـاد تـو واقـف اســرار خــدای جــلــیــل وصف تو را گـفـته برای عـقـیل بـر پــسـر فـاطــمـه دل بـاخـتـی بـا غـم او سـوخـتـی و سـاخـتـی غـربـت تـو بـار غــم کــوچـههـا »سعی» تو در پیچ و خم کوچهها آهِ تــو در ســیــنــۀ دیــوار بــود اشـک تـو وقـف قــدم یــار بــود کوفه چه بیعار و چه بیدرد بود بین همه پـیرزنی «مرد» بود... بخت به وی کرد خطاب اینچنین: طـوعـه به مـردانگـیات آفرین! وجه خـدا شمع شـبـسـتان توست جان حسین است که مهمان توست اشک شـده مـونـس تـنـهـایـیاش خـون چـکـد از دیـدۀ دریـاییاش دیـده بـه مـکـه دل شـب دوخـتـه سـوخـتـه و سوخـتـه و سـوخـتـه گـشـته تـپـشهای دلـش یا حسین زمـزمه دارد دل شب با حـسین: ای بـه شـرف فـوق خـلـیـل خـدا ای به مـنـایت سـر و جـانم فـدا حـرمـلـه با تـیـر کـشـد انـتـظـار تـیـر کـجـا و گـلـوی شـیـرخوار تــیــر کـجــا و دل افــروخــتـــه تـیـر کـجــا و گـلــوی سـوخـتــه کـوفه مـحـل همه نـیـرنگهاست دستهگـل سنگدلان سنگهاست
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
به زیر تیغم و این آخرین سلام من است سلام من به حسینی که او امام من است سـلام مـن بـه مــرادم بـه سـیــدالـشـهـدا که مـقـتـدای من و شاهـد قـیـام من است حسین! ای شده موسی به حرمت تو کلیم که شور عشق تو شیرینی کلام من است چگونه صبر کنم در غـیاب حضرت تو که بیحضور تو این زندگی حرام من است اگرچه دورم از آن آستان، دلم با توست که ذکر خیر تو کار علیالـدّوام من است غروبم از غم غربت اگر چه لبریز است خوشم که عطر وصال تو در مشام من است مـرا بـه مـژدۀ دیـدار تو امـیـدی نـیـست غــم جـدایـی تـو هـمـدم مـدام مـن اسـت مگر که شهد شهـادت به جام من ریزند که در فراق تو چندیست تلخ، کام من است به راه عـشق تو من دومـین فـدایـیام و سفیر خاص توأم، این صدای عام من است به مـتن دفـتـر فـضـل مـجـاهـدان بـنگـر که در وفای تو سرلوحهاش به نام من است تـویی مــنـادی صـوت عــدالـت انـسـان که بازتـاب تو، فـریـاد نـاتـمام من است چراغ زنـدگـی من عـقـیده است و جهاد حسینیام من و این مذهب و مرام من است وجـود پـاک تو را چـشـم زخـم تا نـرسد دعا به حضرت تو کار صبح و شام من است مباش راهی کوفه به شوق دعوت خلق! در آخرین نفس این آخرین پیام من است بگـو که شـهـد شـهـادت مـرا گـوارا بـاد در این محیط که زهر ستم به جام من است خوشم که بر سر عشقت سرم رود بر باد سـر بـریـدۀ مـن پـرچـم قـیـام مـن اسـت من این چکامه سرودم که مسلم بن عقیل ز روی لطف بگوید «شفق» غلام من است
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
سیـر و سـلـوک من شـده آواره بـودن بی "چاره" بودن با وجود چاره بودن هرکس کـسی دارد ولیکـن من نـدارم کاری به جـز ذکر و دعا کردن ندارم من دوست دارم کوچهگرد شب شدن را شـب تا سحـر دلـواپس زینب شدن را رفـتـنـد اما یک نـفـر دورو بـرم بـود آن یک نفـر هـم سـایۀ پشت سـرم بود گـشـتم ولی این شـهـر پـروانـه نـدارد انـگـار جز طـوعه کـسی خـانه ندارد این شهر بیدرد است، یک زن اهل درد است طوعه پناهم داد، خیلی طوعه مرد است چه مـردم نـامـهـربـانی داشـت کـوفـه ای کـاش ده تا مثل هـانی داشت کوفه در کوفه دیگر حرمت مهمان شکسته بین از سفـیر تو چسان دندان شکسته ایـنـجـا وفــا دارد، وفـاهـای دروغـی بـازار هـم دارد، چه بـازار شـلـوغی! بازار، دنـبـال وفـا رفـتم، جـفـا داشت اما خـدا را شـکـر دیـدم بـوریا داشت حالا که دسـتـم بـسـته شـد یـاد عـلیام مـعـلـوم شـد امــروز دامــاد عــلــیام از بـام نـه از چـشـمـشان افـتادم آخـر دیدی چه کاری دست زینب دادم آخر! مـانـنـد قـربـانی تـنـم را مـیکـشـیـدنـد دست مرا بسـتـند و از پـا میکـشـیدند میخـواستم خـونم به پای رب بریـزد گـل در مسـیـر محـمـل زینب بـریـزد
: امتیاز
|
شهادت مسلم بن عقیل علیهالسلام
کوفه با مردان خیلی مرد، بد تا میکند با حسینت بی برو برگـرد، بد تا میکند آی مسلم دردهایت را به نا اهلان مگو کوفه با مـردان اهل درد بـد تـا میکـند بعد حیدر گرمی از دلهای مردم رفته است کوفه از وقتی که شد دلسرد، بد تا میکند نخل میثم را ببین و بعد لب وا کن که شهر با کسی که لب به حق وا کرد، بد تا میکند جرم هانی از تو گفتن بود، این شهر فریب با کسی که از تو نام آورد، بد تا میکند با تـو بـد تا کـرد دنـیا، مطـمئـنم تا ابـد با دل ما غصهات ای مرد، بد تا میکند
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
عشق تو را به قیمت جان میخرم حسین بـالای دار نـام تـو را میبـرم حـسـین گـفـتم سـر تو باد سـلامت به کـوچهها هرچه زدند سنگ جـفا بر سرم حسین
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
کوفه چه شد که بوی غریبی به خود گرفت پیمان شکست و رنگ فریبی به خود گرفت ایمان خلق، حال عجیبی به خود گرفت بال فرازشان چه نشیبی به خود گرفت این حرف تلخ، سرخط اخبار کوفه شد مسـلم غـریب ماند و گرفـتار کوفه شد هجده هزار نامه؟! کسی محضرش نماند بعد از نماز هـیچ کسی در برش نماند نفرین به هرکه آمد و پشت سرش نماند اصلا چه شد که هیچ کسی یاورش نماند؟! اینها که لاف عشق علی میزدند و بس! حرف از جهاد پای ولی میزدند و بس! لعنت به هرکسی که به قولش وفا نکرد از غربت حسین و سفـیرش حیا نکرد در را به روی مـسـلـم آزاده وا نکـرد اجـر سـفـیـر خـون خـدا را ادا نـکـرد حتی کسی نخواست به او آب و نان دهد یک پیرزن مگر که به مسلم امان دهد فـریاد یا عـلـی زد و رو به سپـاه کرد کوفه دوباره رزم عـلی را نـگـاه کرد هرکس رسید روبه رویش اشتباه کرد با زور بازویش همه را زابه راه کرد پـیکـار میکـنـند، حریـفـش نـمیشوند هر کار میکـنـند، حریفـش نمیشـوند آخر به خدعه خسته و بیحال، اسیر شد در آن همه شلوغی و جنجال اسیر شد تـشـنـه میـان گـودی گـودال اسـیر شد یاد رباب و زینب و اطـفـال اسیـر شد این از تـمـام غُـصه حکایت کند فـقـط بـایـد به ابن سـعـد وصیت کـنـد فـقـط خیره به سوی محمل ماه و ستاره بود گـریان یـار بر روی دارالـعـماره بود تا آخرین نفـس پی یک راه چـاره بود دلواپـس رباب و غـم شیـرخـواره بود جانم فـدای آن لب و دنـدان خـونیاش شد یا حـسیـن زمـزمـههای درونیاش آمد تـنـش بدون سـر از آسـمـان فرود پا میکـشید روی زمین با همه وجـود مثل حسین هیچ کسی محـضرش نبود تا روز حشر بر بدنش رحمت و درود جسمش به روی خاک شکسته شکسته شد رأسـش روی بلـندی دروازه بسته شد با این همه کـسی بـدنـش را نـمیدرید دیگر کـسی محـاسن او را نمیکـشـید بر سینهاش چه خوب که اسبی نمیدوید اصلا چه خوب شد به خدا دخترش ندید پـای کـسی به صـورت او آشـنـا شود جسمش به روی خاک بیابان رها شود
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
حاضرم غربت ببـینم بیـشتر اما تو نه دربه در باشم دراین کوه و کمر اما تو نه حاضرم بین صدای طبـلهای کوفـیان محتضر باشم من از داغ پسر اما تو نه حاضرم وقتی سرم خورجین به خورجین میرود در تـنور خانه باشم تا سحر اما تو نه حاضرم وقتی که در بازار کوفه غلغله ست داغ ناموسی ببـیـنم بر جگـر اما تو نه حاضرم صد اسب از روی تن من رد شوند پیکرم در خاک باشد بیسپر اما تو نه
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
کوفی چه پست و کوفه عجب بیوفا شده مهـمـان کوفه در به در کـوچهها شده درهای خانهها به رویش بسته شد، ولی درهـای درد و غـصه و اندوه وا شده تا بنگرد ز مکه به سربازیاش حسین بـالای بـام، از تـن او ســر جـدا شـده طـوعه! سر تو باد سـلامت، بیا بـبـین لب تـشـنه میـهـمان عـزیزت فـدا شده هانی کجـاست تا نگـرد بین کـوچـهها مهـمـان او تـنـش سپـر سـنگها شـده آتش به فـرق مـسـلم مظـلـوم ریخـتـند اینگونه احـتـرام ز مهـمـان کجا شده؟ باید گریست بر دو عـزادار کوچکـش زندان کوفه قـسمت صاحب عزا شده ای دوستان به دخـتر مسلم خـبر دهید گـوئـید کـوفـه بر پـدرت کـربـلا شـده با آنکه شد کـشیـده تـنـش بین کوچهها قـبـرش به کـوفه کـعـبه اهـل ولا شده تا اشکها به ماتم او سیل خـون شود )میثم( ز سوز سینه مصیبت سرا شده
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
در شهر کسی نیست عـزادار نباشد مَحرم نشود چـشم گر آب دار نباشد بی نام تو هرگز گرهی واشدنی نیست با روضه تو معـجـزه دشوار نباشد در حلقۀ زنجیر تو نوکر شدنی نیست هرکس که در این ماه گرفتار نباشد قدر دو کلاف اشک نوشتم که بگویم اربـاب بـعـید ست خـریـدار نـبـاشد هر جای جهـان سفرهای افتاد ندیدم دست پـسر فـاطـمه در کـار نـباشـد گاهی ته یک چاه خودش اول راه ست یـوسف نـشود تا سـر بـازار نـباشد گـفـتم سر بازار دلـم رفت به کـوفه مسـلـم به چه امـیـد سـرِ دار نبـاشد جایی که همه در پی خلخال یتیماند جــای نـــوۀ حــیــدر کـرّار نـبـاشـد امکان لگد برتن و پهلو و کمر هست حتی اگـر اینجـا در و دیـوار نـباشد شیطان سر انگشت سنان معجزه دارد مردی که سه شعبه بزند جایزه دارد
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
در کـوچه بیکـس و، تـنها روانهام در اوج غـربت است، سیر شبانهام در کـوفـه یـاد تـو، مــاه یـگــانــهام این شـهـر بـیحـیـا، شـد آشـیـانـهام هـر دم کـنـم نـدا، کـوفـه میا حسین درهای خـانه را، بر من بـبـسـتهاند از آل مصطفی، حرمت شکـستهاند من وارث عـلـی، در کـوفـۀ غــمـم بییاور و غریب، در شهـر مـاتـمم مردی نبود و من، مهـمان یک زنم شب طی شد و رسید، پایان مانـدنم من یک تـنه به یک، لشکـر برابرم شهری ز دشمنان، شوریده بر سرم اکنون به روی بام، بـنـمـا نـظارهام سـوسـوی یـاد تـو، بـاشـد سـتـارهام
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
از ســرِ دار بـه دلــدار نـگـاهـی دارد آه این مرد چه چـشمان پُـر آهـی دارد زیر لب زمزمه دارد که گرفـتار شدم به ره مکـه هـر از گـاه نگـاهـی دارد مثل حیدر دلش از کوفه به درد آمده است روی بام است ولی میل به چاهی دارد با لب پُر ترکش غـرق تـمـنا میگفت: سخن آخـر من، سوی تو راهی دارد؟ همۀ حرف من این است میا کوفه حسین کوفـه بهـر تـو خـیـالات تـبـاهی دارد تو به همراه خودت اهل و عیالی داری کوفه امـا سـر راه تو، سـپــاهـی دارد بیـشـتر از هـمه دلـواپس زینب هـستم بـیـن این قـوم مـپـنـدار پـنــاهـی دارد
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
تن بیسر شده چون بیکس و بییار شود بـازى دسـت اراذل ســر بـازار شـود تـرسم این است بـلایى که سر من آمد بین گـودال سرِ جـسم تو تکـرار شود من ندیدم سرِ خونى نشده در این شهر کـودک و پـیر کسى وارد دربار شود
: امتیاز
|